تعامل در خرید (بخش دوم)
فاطمه جوادیان: کارشناس نابینایان آموزش و پرورش استثنایی گیلان
همراهان عزیز! در شمارۀ پیش پای تجربۀ حمیدرضا و الهام در مورد خرید کردن و تعامل با فروشندگان نشستیم. اینک در بخش دوم و پایانی، پروانه و سهیلا ما را مهمان تجربههای ارزشمند خود میکنند. باشد که خواندن این تجربهها سبب آشنایی بیشتر افراد بینا با چالشهایی شود که افراد نابینا زمان خرید کردن با آنها مواجه هستند.
پروانه و همسرش، هر دو، نابینا هستند. فرزندانشان بینا هستند، بزرگ شدهاند و هر دو با افراد بینا ازدواج کردهاند.
پروانه سوپرمارکت را یکی از مهمترین مراکز خرید روزانه میداند؛ بنابراین هر بار که محل زندگی او و همسرش تغییر میکند، سعی میکنند سوپرمارکت آنجا را شناسایی کنند. او در همان ابتدا از فروشنده میپرسد که آیا امکان تحویل سفارش در منزل هم دارند یا نه…بعضی از آنها این امکان را دارند بعضی هم نه. برخورد خوب پروانه و همسرش با فروشندهها در بیشتر موارد سبب شده است تا فروشنده تلاش کند با آنها همکاری لازم را داشته باشد؛ بهطور مثال اگر پیک نداشته باشد، زمانی که به خانه میرود، سفارش را درِ منزل به آنها تحویل میدهد.
پروانه شاغل است و با توجه به وضعیت سنگین ترافیک روزانه دیر به منزل میرسد. گذر از عرض خیابان و رد کردن موانع ثابت یا متحرک در مسیر، حرکت فرد نابینا را کندتر میکند و زمان زیادی را از او میگیرد. به این مسائل چند شاخه شدن و چند اسمی شدن خیابانها را هم اضافه کنید و البته مسئولیتی که زن در خانه بر عهده دارد.
پروانه هنگام خریدن لباس نمیتواند به فروشنده اعتماد کند؛ چراکه گوناگونی، ترکیب و اسامی رنگها نسبت به گذشتههای دور خیلی تغییر کرده است. در این زمینه با دوست بینایی که تقریباً همسن و سال پروانه است، صحبت میکنم. او میگوید: «ما این روزها در جامعه رنگهای کمتری را میبینیم. اتومبیلها بیشتر یا سیاه هستند یا سفید. رنگ ساختمانها هم طوسی، سیاه گاهی هم قهوهای هستند. رنگ لباسهای کارمندان ادارهها و شرکتها هم بیشتر سیاه یا تیره است، حتی آنهایی که با سر کردن روسری میانهای ندارند، بیشتر همین رنگهای تیره را برای لباسشان استفاده میکنند.» و من بهعنوان یک نویسندۀ نابینا با حیرت و افسوس به حرفهایش گوش میدهم.
در گذشته تراکم مغازهها خیلی کمتر بوده است؛ بنابراین پروانه راحتتر میتوانست مغازهای را نشان کند تا زمانی که بخواهد، به اتفاق یک همراه برای خرید لباس به آنجا برود، اما حالا ممکن است یک مغازۀ فستفود بین دو لباسفروشی باشد. در اینجاست که حس بویایی هم نمیتواند در پیدا کردن فروشگاه مورد نظر، فرد نابینا را راهنمایی کند. حرکت دست روی رگالها یا قفسههای کفش میتواند تا حد زیادی به فرد نابینا کمک کند تا ضمن آشنایی با مدلها و جنسهای جدید لباسها و کفشها، جنس مورد نظرش را انتخاب کند. بازهم البته همهچیز در دسترس او نیست، مثل لباسهایی که در ارتفاع بالاتری یا در ویترین و پشت شیشه آویزان شدهاند. این است که پروانه حضور یک همراه را برای خریدهایی که فوریتی ندارند، ضروری میداند. به نظر پروانه سلیقۀ دیگران در چنین خریدهایی، خواهناخواه، در انتخاب افراد نابینا دخیل است.
او در جایی از صحبتهایش نابینایان را به خونسردی دعوت میکند. آن زمان که فروشنده از فرد نابینا میخواهد به چیزی دست نزند، بهتر است او با آرامش بگوید که تنها راهی که میتواند کالای مورد نظر را بشناسد این است که آن را از نزدیک لمس کند و درنهایت هر یک از دو پاسخ احتمالی را بپذیرد؛ یا بماند و ضمن تشکر با دقت کالا را لمس کند یا اینکه با احترام به خواستۀ فروشنده مغازه را ترک کند.
هنگامی که در گذشته او به همراه فرزند خردسالش به فروشگاهی میرفت، فروشندهها به نقش مادرانۀ او احترام میگذاشتند و ضمن ارتباط با کودک، به خواستههای پروانه هم با دقت بیشتری توجه میکردند.
در این گفتگو، او تجربۀ یکی از دوستانش را هم بیان میکند؛ اینکه هر بار وارد فروشگاه بزرگ محلهشان میشود، یکی از کارکنان آنجا به سمتش میآید و ضمن خوشامدگویی او را تا پایان خریدهایش راهنمایی میکند. پروانه کمصبری جوانترها را درک میکند و امیدوار است وجود راهنمای انسانی فروشگاههای سراسر کشور به فعالیتی فراگیر تبدیل شود.
سهیلا مهمان دیگر این بخش است. از دوران نوجوانی او را میشناسم. او در هوش و اخلاق و متانت شهرتی مثالزدنی داشت. همسر و فرزندش هم نابینا هستند و آنها در سایۀ تدبیر زندگی را به بهترین شیوه پیش میبرند. او ساختار لوازم برقی و همچنین استانداردهای موجود را خوب میشناسد؛ مانند همان دوران نوجوانیاش. سهیلا برای خرید لوازم برقی خانه یا شخصی میداند که باید به چه نکاتی توجه کند و چه سؤالهایی از فروشنده بپرسد؛ بنابراین قادر است این اقلام را بهتنهایی بخرد.
از او میخواهم بگوید که چطور خدمات یک آرایشگاه را رد یا تأیید میکند. او توضیح میدهد که نتیجۀ بصری کار یک آرایشگر را از طریق بازخوردهایی که از اطرافیان میگیرد، بررسی میکند، البته در این زمینه هم ویژگیهای شخصیتی و سلیقۀ افرادی را که بازخورد میدهند در نظر میگیرد.
یکی از زمانهایی که فرد نابینا احساس میکند کمی به دردسر افتاده، آن وقتی است که بعد از خرید چند کالا متوجه میشود که شکل بعضی بستهها هیچ فرقی با یکدیگر ندارند. میدانیم که استفاده از نرمافزارهای موبایل میتواند کمککننده باشد، اما گاهی پیش میآید موبایل یا حتی اینترنت در دسترس نیست. سهیلا برای چنین مواردی از راهکاری ویژه استفاده میکند. او پیش از خروج، کالاها را لمس میکند و اگر ابهامی داشته باشد، حتماً از فروشنده میپرسد. یکبار زمان خرید متوجه شد که دو تا از کالاها در دو ظرف شیشهای مشابه قرار دارند. یکی از ظرفها حاوی رب آلوچه و ظرف دیگر حاوی رب انار بود. او هرچه دقت کرد، تفاوتی بین دو ظرف پیدا نکرد. این بود که از فروشنده خواست تا قطعهای چسب نواری روی یکی از ظرفها بچسباند و همچنین به او بگوید که چسب را روی ظرف رب انار چسبانده است یا ظرف رب آلوچه؛ به این ترتیب او میتوانست بعد از رسیدن به خانه نام هر محصول را به خط بریل بنویسد و روی ظرف مورد نظر بچسباند.
در مسیر پر فراز و نشیب زندگی این قدرت تدبیر است که مسائل را حل میکند، موانع را از سر راه برمیدارد و امکان پذیرش شرایط موجود را افزایش میدهد. امید است پیامهای دوستان ما در این بخش از ستون زندگی برای شما مخاطب گرامی پرسود و ثمربخش بوده باشد.
روزهایتان پر از شوق زندگی