مرور رده

فاطمه جوادیان

تعامل در سفر

سال‌هاست که در خوابگاه زندگی می‌کند؛ از مدارس شبانه‌روزی ویژۀ افراد نابینا در مشهد تا خوابگاه دانشگاه شیراز. برای انجام هر کاری مثل حضور در دانشگاه یا محل کار، خرید، انجام امور اداری و حتی پیاده‌روی و هواخوری فضای امن خوابگاه را ترک و…

تعامل در محل کار

مهدی را از همان دورۀ کودکی‌اش می‌شناسم؛ از همان روزها که در کلاس سوم زنگ ریاضی در پاسخ به پرسش من دربارۀ پاره‌خط به‌جای کلمۀ بسته یا محدود گفته بود: «خطی که دو سرش پاره است» یا زنگ جغرافی که عباسِ بندرعباس را یادش نیامده بود و گفته بود:…

تعامل در بانک

درِ ماشین را باز و با عصا زمین را بررسی می‌کنم، امن است. پیاده می‌شوم. می‌دانم که اگر چند قدم جلوتر بروم، به جدول و چند قدم جلوتر به پله‌های بانک می‌رسم. در شهر رشت به‌طورمعمول سطح پیاده‌رو از خیابان و کف ساختمان‌ها از پیاده‌رو بالاتر…

تعامل در خرید (بخش دوم)

همراهان عزیز! در شمارۀ پیش پای تجربۀ حمیدرضا و الهام در مورد خرید کردن و تعامل با فروشندگان نشستیم. اینک در بخش دوم و پایانی، پروانه و سهیلا ما را مهمان تجربه‌های ارزشمند خود می‌کنند. باشد که خواندن این تجربه‌ها سبب آشنایی بیشتر افراد…

تعامل در خرید (بخش نخست)

  همراهان عزیز! با نزدیک شدن به فصل بهار بسیاری از ما هم دلمان می‌خواهد همچون طبیعت جامۀ نو بر تن کنیم یا اینکه دستی به سر و روی خودمان و محل زندگی‌مان بکشیم. چرا راه دور برویم؟! می‌خواهیم روزانه آب‌ و غذایی به خانه بیاوریم تا شاداب و…

پیچ و خم‌های تعامل والدین نابینا و فرزندانشان

همراهان عزیز! بنا داریم در چندین شماره به چگونگی تعامل میان افراد نابینا و سایر گروه‌های جامعه بپردازیم و با نظر افراد مختلف در موقعیت‌های گوناگون آشنا شویم تا در شرایط مشابه از آنها استفاده کنیم. در این شماره با نگاهی مختصر به…

آنچه افراد بینا لازم است از کمک کردن به نابینایان بدانند

در این شماره بنا داریم به پرسش یکی از مخاطبان بینا پاسخ دهیم؛ پرسشی که شاید در ذهن سایر همراهان بینای ماه‌نامۀ نسل مانا هم باشد. زهرا کارمند است. او تاکنون چند باری با افراد نابینا در محل کار مواجه شده است. او می‌گوید که بسیار مراقب…

در انتظار غروبی خاکستری

راه زندگی همیشه هموار و یکنواخت نیست. گاهی مسائلی پیش می‌آید که ما را از مسیر همیشگی خارج می‌کند. آنجاست که باید در سایۀ تدبیر، مشورت و مطالعه تصمیم بگیریم. در این شماره به سراغ دوستی می‌رویم که یکی از دوره‌های سخت زندگی را پشت سر…

سفرنامه استانبول در ایستگاه آخر

با سارا در سربالایی حرکت می‌کنیم. صورت‌هایمان از سرما و بارش برف بی‌حس شده است. بیشتر راه را آمده‌ایم. فکر کنم یکی از روزهای سرد استانبول است. حمام ترک را فرزانه به من معرفی کرد و فرزانه را یک دوست ایرانی. فرزانه یک برادر نابینا دارد که…

بازار استانبول، محل تلاقی دریا و پرندگان و آفتاب و آسمان

لیلا و مجید خانه‌ای بزرگ اجاره کرده‌اند. یک خانم موتورسوار ایرانی کلید خانه را در دستشان گذاشته است. خانه سه اتاق‌خواب دارد که درمجموع پنج تخت دونفره را در خود جای داده است؛ همراه با سرویس بهداشتی مجهز و زیبا، آشپزخانۀ بزرگ بسته، سالن…