از موتوری نخرید

آقای موشکاف

0

clip art برگزاری یک همایش - علامت سؤال بالای سر حاضرین

چند روز پیش که در هفته با‌سعادت بهزیستی تشریف داشتیم، مثل هرسال از سازمان فخیمه تماس گرفتند و ما را برای حضور در جشن‌های 2500ساله‌شان دعوت کردند. دعوت‌کننده برای اینکه حسابی ما را تشویق به رفتن کند، گفت: جناب موشکاف! در این مراسم، خود شخص اولِ سازمان هم تشریف دارند و تازه ناهار هم چلوکباب می‌دهند. شما هم میهمان ویژه هستید و سفارش می‌کنیم نان اضافه هم به شما بدهند. ما که عهد بسته بودیم دیگر در این مراسمات پرفایده و اثرگذار شرکت نکنیم، با این حرف فشارمان رفت روی پانصد و تصمیم گرفتیم یک‌بار برای همیشه، از شرمندگی دوستان دربیاییم. پیش خودمان گفتیم آخر ننگ و خفت تا کجا! می‌رویم و در حرکتی آکروباتیک حقشان را کف دستشان می‌گذاریم؛ ازهمین‌رو با زبانی نرم گفتیم: بسیار عالی! فقط اگر امکان داشته باشد، ما چند دقیقه هم وقت می‌خواهیم که از خدمات ارزنده جناب اعلا حضرت سازمان، تقدیر و تشکر کنیم. دعوت‌کننده که حسابی کیفور شده بود، موافقت کرد و ما ماندیم و نقشه‌ای که برای اعلا حضرت کشیده بودیم.

برای اینکه کم نیاوریم و حسابی از شرمندگی سازمان دربیاییم، تصمیم گرفتیم چند تا از دوستان را هم با خودمان ببریم که اگر پایمان لغزید، ما را به راه راست هدایت کنند. این بار دیگر تصمیم جدی بود.

روز موعود به مراسم رفتیم. مثل همیشه، سالن اجتماعات در طبقه دهم برج عاج مملو از سیاهی‌لشکری بود که برای دست‌بوسی به آنجا آورده شده بودند. ظاهراً دوستداران چلوکباب امسال بیشتر شده بودند. مراسم شروع شد و پس از خیرمقدم، خود مدیر پشت تریبون رفت و حدود یک‌ساعت و نیم مشغول ارائه آمار توصیفی، استنباطی، پیشرفته و فوق پیشرفته شد و ما همه از این‌همه خدمات سازمان، انگشتمان را تا انتها در چشممان فروکردیم.

هر طوری بود به مجری رساندیم که حالا که جناب رئیس، از خدمات ارزنده صحبت کرده‌اند، اجازه بدهید ما نیز به‌عنوان جامعه هدف، شاهدی بر مدعایشان باشیم و تقدیری بکنیم از خدمات آن بزرگ‌مرد. تیرمان به هدف خورد و پس از مدیر، از ما به‌عنوان شاهدی بر مدعایشان دعوت کردند پشت تریبون برویم و صحه بگذاریم بر صحبت‌های مدیر گرام. ما که در موقعیت قرار گرفتیم، تازه فهمیدیم چه غلطی خوردیم و حسابی از نقشه‌ای که کشیده بودیم مثل سنجاب پشیمان شده و قصد کردیم برویم بالا و مثل همیشه از پر و بال سیاه‌رنگ مدیر تعریف کنیم، اما دیگر دیر شده بود. دوستان پشتیبان، هرکدام چیزی در گوشمان گفتند که ترجیح دادیم برنامه را بی‌نقص پیش ببریم تا مگر جان سالم به در ببریم. پشت تریبون رفتیم و با دلی ناآرام و قلبی نامطمئن و صدایی لرزان شروع به صحبت کردیم.

آقای رئیس! ما که چندان از این آمارهای فضایی شما سر در نیاوردیم. می‌خواستیم اگر امکان داشته باشد، چند تا سؤال کوتاه بپرسیم که تکلیف همه‌مان روشن شود. لطفاً بفرمایید شما دقیقاً با کدام سابقه کاری ریاست این سازمان عریض و طویل را پذیرفتید؟ پیش از اینجا کجاها خدمت کردید و هدف و برنامه‌تان برای سازمان چیست؟ بعد از اینجا کجا می‌خواهید بروید؟

رئیس که حسابی تعجب کرده بود و انتظار چنین چیزی از این حقیرِ محافظه‌کار را نداشت، زیر لب گفت نانت را آجر کردی بدبخت! بعد هم با لبخند و با اعتمادبه‌نفس تمام گفت: والّا ما از بدو تولد در جاهای مهم مدیر بودیم و مدارکش هم موجود است؛ اولش که مدیر پاسخ‌دهی به تلفن‌ها بودیم در شهرداری. بعدش که یکی از دوستانمان بر مسند قدرت نشست، حسابی به توانمندی ما پی برد و ما را مدیرکل سازمان فخیمه در یکی از استان‌ها کرد؛ خب! هم لیاقتش را داشتیم و هم تخصصش را. بعدش قدرمان را ندانستند و ما هم رفتیم و چند سازمان دیگر را سر و سامان دادیم؛ دوباره که دوستانمان بر مسند بازگشتند و باز متوجه لیاقت ما شدند، ما را فرستادند اینجا خدمت بکنیم به اقشار بدبخت بیچاره، البته ما انتظارمان وزارت بود، ولی دوستان گفتند فعلاً چند ماهی اینجا خودی نشان بده ببینیم چند مرده حلاجی. ایشالا امیدواریم وزیر بشویم و مشکلات شما را بتوانیم با فراغ‌بال بیشتری حل کنیم! باور بفرمایید این سازمان مدیری خاکی‌تر و لایق‌تر از من به خود ندیده. ما دستور داده‌ایم به‌جای مبلمان و کف‌پوش‌های گران‌قیمت، کف دفترمان را موکت کرده‌اند که هم از عطر پای همه مراجعان بهره‌مند شویم، هم با جامعه هدف بدبخت بیچاره‌مان همدلی داشته باشیم.

ما که از توضیحات رئیس کاملاً قانع شدیم، سؤال دوم را در حوزه مناسب‌سازی مطرح کردیم: آقای رئیس! ممکن است بفرمایید در این سال‌ها دقیقاً برای مناسب‌سازی چه‌کاری کرده‌اید؟

رئیس با افتخار فرمودند: در این زمینه کارنامه تپلی داریم. ما با رایزنی‌های فراوان با برخی برادران متصل، بودجه خوبی گرفتیم و یک مسیر میان کابل تا مزار شریف را مناسب‌سازی کردیم تا همه کسانی که قصد دارند از تهاجم دموکراسی غربی درس عبرت بگیرند، به آنجا بروند و متنبه شوند. حتی ما کلی بودجه هم گرفتیم و نصف کارکنان سازمان فخیمه را هم فرستادیم آنجا که کمتر حرف بزنند و بدانند که اگر حواسشان نباشد، اینها هم مثل آنها می‌شوند، البته خدمات دیگری هم داریم که مسئول کمیته مناسب‌سازی توضیح می‌دهند.

مسئول محترم پشت تریبون رفت و گفت: ما برای ایجاد یک حرکت انقلابی در موضوع مناسب‌سازی، قرارگاه مناسب‌سازان جهادی را تشکیل داده‌ایم که در کل کشور 118 پایگاه و 666 فرمانده دارد. چهارده‌هزار و پانصد نفر در این قرارگاه‌ها به‌صورت شبانه‌روزی مشغول به کار هستند که به دلیل کمبود نیرو، مجبور شدیم از نهادهای دوست و بیکار هم کمک بگیریم. تاکنون ‌چهارمیلیون و پانصد هزار ساعت در این قرارگاه‌ها بحث و تبادل‌نظر شده و 35 میلیون کیلومتر راه در کل جهان شناسایی شده که نیاز به مناسب‌سازی دارند. عملیات اجرایی آن نیز تحت عنوان «نقشه راه» آغاز شده و در فاز اول، موفق شدیم پیاده‌رو مقابل سازمان را تسطیح کنیم، البته متأسفانه شهرداری مجدداً آن را دست‌کاری کرده که در حال رایزنی برای ترمیم هستیم.

گفتیم: خب! اینکه واقعاً ستودنی است. نقشه راه خیلی چیز خوبی است. آقای رئیس! می‌توانید خیلی ساده بفرمایید شما دقیقاً چه خدمات آموزشی توان‌بخشی به جامعه هدف، به‌ویژه نابینایان ارائه کرده‌اید؟

فرمودند: اینکه دیگر تخصص ماست موشکاف جان! خانم معاون توان‌بخشی! لطفاً پاسخ بدهید. سرکار خانم فرمودند: ما در یک‌سال اخیر، سیزده میلیون عدد پوشک بچه و بزرگ و اینها تهیه کرده‌ایم که مددجویان راحت باشند؛ علاوه بر این 36 عدد ویلچر برقی، 48 عدد ویلچر نفتی، 56 عدد ویلچر گازی و 76 عدد هم ویلچر خورشیدی وارد کرده‌ایم که البته بخشی به دلیل تحریم‌های ظالمانه استکبار جهانی به دستمان نرسیده، بخشی هم اشتباهی به کشور دوست و برادر، اوکراین فرستاده شده که برای سربازان شجاع روس استفاده شود، بخشیش هم تو گمرک گیر کرده که مشغول رایزنی برای ترخیص هستیم. ضمناً ما دوازده هزار باطری سمعک به نابینایان داده‌ایم که بروند بفروشند خودشان برای خودشان هر عصایی که دوست دارند تهیه کنند؛ علاوه بر این ما چندین میلیون معلول را خوداشتغال کرده‌ایم، یعنی چیزی نمانده که خوداشتغال بشوند. قرار است به‌محض اینکه جور شد و فراهم شد، ما تفاهم‌نامه‌ای با بانک و دانشگاه و پالایشگاه و آسایشگاه امضا کنیم که معلولانی که نفتی بوده و تحصیلات دانشگاهی داشته‌اند و چند صباحی هم بستری بودند، به بانک معرفی شوند و وام بگیرند و خود اشتغال شوند. چیزی به امضای تفاهم‌نامه نمانده، فقط دنبال خودکار مناسب می‌گردیم که امضایش کنیم.

ما بیشتر از قبل قانع شدیم و گفتیم: آقای رئیس! شما و همه همکارانتان تا اینجا عالی بودید، ممکن است بفرمایید چرا پرونده‌هایمان را گم و گور می‌کنید؟ ما به‌اندازه موهای نداشته سرمان به مددکاران فخیم، کارت ملی و کپی شناسنامه داده‌ایم و بارها به کمسیون پزشکی رفته‌ایم، اما هنوز موفق به دریافت کارت معلولیت نشده‌ایم و تازه بعد از گذشت شش سال، اصلاً معلوم نیست پرونده ما کجاست! شما این‌همه از پرونده الکترونیک حرف می‌زدید، چه شد آن‌همه حرف رایگان؟!

رئیس فرمود: این امکان ندارد. مسئول انفورماتیک ما پاسخ‌گوی این سؤال شماست.

انفورماتیک با بادی به غبغب گفت: ما سامانه اردک «اطلاعات راهبردی دقیق کوران» را به همین منظور راه‌اندازی کرده‌ایم که با یک کلیک به شما تمام اطلاعات لازم را می‌دهد. کد ملی‌تان را بفرمایید تا من همین الآن تمام اطلاعات شما را خدمتتان ارائه کنم.

انفورماتیک بعد از جستجو گفت: خب اطلاعات کامل شما اینجاست. پرونده شما با احتمال 98/2 درصد، در یکی از این 25 مرکز است. من همین الآن برایتان نامه می‌زنم که شما به این مراکز ببرید و جوابتان را فوری بگیرید، البتّه در پرونده شما این موضوع هم درج شده که هفته پیش به یکی از مراکز ما مراجعه کردید و در آنجا عصبانی شده و مقامات را مورد عنایت قرار داده‌اید. می‌بینید که سامانه اردک کاملاً دقیق است.

ما که حسابی داشتیم از فرط چرندیات دوستان منفجر می‌شدیم، آماده حمله شدیم که رئیس میکروفون را گرفت و گفت: خب موشکاف جان! همه مهمانان گرسنه هستند، اجازه بدهید باقی بحث را بعد از خوردن چلوکباب دنبال کنیم! دوستانِ ما شما را به رستوران راهنمایی می‌کنند.

بعد هم دو تا آدم قلچماق آمدند و دو طرف مرا گرفتند و تا به خودم بیایم، با اردنگی از در پشتی سازمان بیرون انداختند. وقتی به بیرون پرت شدم، به این فکر می‌کردم که سال‌های قبل حداقل با شکم پر از اینجا بیرون می‌رفتم. آخر این چه غلطی بود که مرتکب شدیم! لعنت بر دهانی که بی‌موقع باز شود!

ارادتمند

موشکاف

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

حاصل عبارت را در کادر بنویسید. *-- بارگیری کد امنیتی --